محل تبلیغات شما



به طرزوحشیانه ای افکار آشفتم موریانه وار به مغز خستم حمله ور شدن،خستگی هایی ایجاد کردن وغم هایی به دلم نشوندن که نمیخواستم بهشون فکر کنم اما امان از شب و تاریکی شب پایان کار نیس شروع ماجراست. هزار فکر تو مخم رژه رفتنو وهزار خاطره وداستان یادم اومد.هرشب برام چراهای بی جواب زیادی پیش میاد وهیچکس جوابگوی خوبی واسه چراهای من نیست.من دیوانه قلمداد میشم واونها علامه وروشن فکر.چون ندیدن چیزهایی که من دیدم وراه هایی که من رفتم ودرهایی که من زدم.دارم پی میپرم که
اینجام شده عین خودم سوت وکور یه جای خسته و خالی مثل من تهی وپوچ. میل نوشتنم نبود ولی گفتم علائم حیاتی نشون بدم. چه شبایی که دلم فریاد زدن میخواست وفریاد رسی نبود و چقدر میخواستم بنویسم و نمیشد. اومدم بگم هستم،ومیجنگم هی فلانی گاهی کمی برگرد
دل نوشته های یک آدم از خود راضی. امشب دلم خواست بعدمدت ها بنویسم واسه جایی که دوسش دارم واسه این مجازی که همه وابستشن ودرد ورنجشون شده چندتا استوری وپست اونم واسه جلب توجه منم اومدم اینجا به دور از هرسروصدا و هرنمایشی که بگم دلم گرفته و کوه توانم روسرم آب شده و شده سیلابی تو زندگیم.خستم از خودم،ازهمه.دلگیرم از آدما.گرگ بودم گرگ تر شدم.درنده نبودم درنده شدم. احساسی که داشتم دیگه ندارم حتی به زندگی خودم.آدما اونجورکه نشون دادن نبودن.بد بودن وازمن که بد بودم
نصفه شب نوشت های امیر ومن پرم از دلتنگی های عجیبی که گاه وبی گاه یقه احساس نصفه ونیم ام را میگیرد وفشاری به گلویم می آورد. به این فکر میکنم که یعنی کسی یادش به من هست یانه؟! ماهاهمه یه مشت خاطره ایم واسه هم،وای کاش سهممون گاهی ازهم یادش بخیری بشود. چه افکار دردناکی که توی مغزم به طرز وحشتناکی توسط هم نابود میشن ومن دلم به حال مغز نداشتم میسوزه. شده گورستان این افکار گندیده.چقد تحملش زیاده. کاش میشد کاری کرد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فیزیک اسلامی